فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب مربوط به روستای حور دیدن فرمایید.
http://www.hur.blogfa.com

دعا

روزی ۲تا دوست باهم که یکی مجرد و دیگری متاهل بود درون کشتی روی دریا بودن.

 

 بر اثر یک اتفاق کشتی شون از بین می ره وهر کدام به تکه چوبی تکیه میدن تا

 

غرق  نشن علارغم اینکه فعلا از مرگ نجات پیدا کرده بودن اما هردو می دونستن که

 

یا تا دقایقی دیگه کوسه می خورشون یا غرق  می شن پس به این نتیجه رسیدن که

 

از خدا از ته دل کمک بخوان.هردو به دعا پرداختن ناگهان یک قایق  بدون سرنشین به

 

سمتشو ن امد اون یکی که متاهل بود سوار کشتی شد وبدون در نظر گرفتن

 

دوستش در حال رفتن بود که فرشته ای نزدیک شد وازش پرسید  چرا دوستتو با

 

خودت نمی بری مرد گفت خدا دعای منو قبول کرده که من به قایق رسیدم حتما خدا

 

دعای دوستمو قبول  نکرده و اون مستحق کمک نیست.فرشته گریه کرد وگفت نه

 

اتفاقا خدا دعای دوستتو براورده کرد چون اون موقعه ای که داشت گریه می کرد به

 

خدا گفت ای خدا اگه به من رحم نمی کنی مهم نیست من مجردم ولی دوستم

متاهل و زن و بچه داره اونو نجات بده...

                                                                           رضا عمران


موضوعات مرتبط: متفرقه

تاريخ : سه شنبه بیستم بهمن ۱۳۸۸ | 18:49 | نویسنده : هور اوشاغی |
لطفا از دیگر مطالب مربوط به روستای حورنیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By Slide Skin:.