لطفا از تمام
مطالب مربوط به روستای حور دیدن فرمایید.
http://www.hur.blogfa.com
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت همین حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
موضوعات مرتبط: ادبیات وآداب وسنن دهستان
تاريخ : جمعه هفدهم آبان ۱۳۹۲ | 16:29 | نویسنده : هور اوشاغی |





















لطفا از دیگر مطالب مربوط به روستای حورنیز دیدن فرمایید