لطفا از تمام
مطالب مربوط به روستای حور دیدن فرمایید.
http://www.hur.blogfa.com
گفتگو با خدا
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم.خدا پرسید پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟ من در پاسخ گفتم:اگر وقت دارید،خدا خندید و گفت:{وقت من بی نهایت است}.
پرسیدم چه چیزِ بشر تورا سخت متعجب می سازد؟
خدا پاسخ داد:کودکیشان.
اینکه آنها از کودکیشان خسته میشوند و عجله دارند که بزرگ شوند.دوباره پس از مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند.
اینکه آنهاسلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان رااز دست می دهند تا سلامتی از دست رفته شان را باز جویند.
اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال خویش را فراموش می کنند.بنابراین«نه در حال زندگی می کنند نه در آینده»
اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیستند.
دستهای خدا دستانم را گرفت مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم به عنوان(ولّی)می خواهی کدام درسهای زندگی را آدمیان بیاموزند.
گفت: بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشند.همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند
«خودشان را دوست داشته باشند»
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنیم.
«اما سالها طول می کشد تا آن زخمهارا التیام بخشیم»
بیاموزند که کافی نیست که دیگران را فقط ببخشیم،بلکه خود را نیز باید ببخشیم.
من با خضوع گفتم:از شما به خاطر این گفتگو سپاسگزارم آیا چیز دیگری هست که دوست دارید به بندگانت بگوئید؟
خداوند لبخند زد و گفت:{فقط اینکه بدانید من اینجا هستم همیشه}
پرسیدم چه چیزِ بشر تورا سخت متعجب می سازد؟
خدا پاسخ داد:کودکیشان.
اینکه آنها از کودکیشان خسته میشوند و عجله دارند که بزرگ شوند.دوباره پس از مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند.
اینکه آنهاسلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان رااز دست می دهند تا سلامتی از دست رفته شان را باز جویند.
اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال خویش را فراموش می کنند.بنابراین«نه در حال زندگی می کنند نه در آینده»
اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیستند.
دستهای خدا دستانم را گرفت مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم به عنوان(ولّی)می خواهی کدام درسهای زندگی را آدمیان بیاموزند.
گفت: بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشند.همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند
«خودشان را دوست داشته باشند»
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنیم.
«اما سالها طول می کشد تا آن زخمهارا التیام بخشیم»
بیاموزند که کافی نیست که دیگران را فقط ببخشیم،بلکه خود را نیز باید ببخشیم.
من با خضوع گفتم:از شما به خاطر این گفتگو سپاسگزارم آیا چیز دیگری هست که دوست دارید به بندگانت بگوئید؟
خداوند لبخند زد و گفت:{فقط اینکه بدانید من اینجا هستم همیشه}
تاريخ : یکشنبه هفتم مهر ۱۳۹۲ | 11:56 | نویسنده : هور اوشاغی |
چطور شد مسجد ابوالفضل علیه السلام دهستان حور احداث گردید؟
گورستان شهیدگاه:
بجان دره سی
هور(حور) درگذر زمان
سِل آغلادی من آغلادیم
قره سو ۱
قره سو ۲
مشاهیر ادبی حور
"سنگر"
ویلکیج:
یاز قیه لرده
ریشه جاینامهای (دیو داغی)؛ (دیو گوزه) و ( دوه میدانی) در حور
مناجات نامه
فعلا
گل چو از باد خزان، پژمرد و ريخت
کم کاری در وبلاگ حور تقصیر ما نبودبلکه تقصیر بلاگفا بود . این هم اطلاعیه بلاگفا
مشکلات باز سازی حمام قدیمی حور نظر شورا
توضیح
بایاتیلار(۱۰)
در باره حمام حور
سایت اسلاید اسکین طراح قالب وبلاگ حرفه ای با امکانات عالی
لطفا از دیگر مطالب مربوط به روستای حورنیز دیدن فرمایید














